نازنین زهرا عزيز مننازنین زهرا عزيز من، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

چراغ زندگیمون

خاطرات یک جنین

شروع : تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!! اظهار وجود : هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد .   زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟ !!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جا...
24 مرداد 1391

خدایا کمکم کن

نازنینم الان بابایی بهم تلفن کرد  یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه گفت چته؟ گفتم می خوام سزارین شم من نمی تونم تا یک ماه دیگه صبر کنم می خوام حداقل 15 روز زودتر دخترم و ببینم آخه من چیکااااااااااااااااااااااااااااار کنم که اینقدر صبرم کمه خداااااااااااااااااااااااااااااااا خدایا به بزرگیه این شبا قسمت میدم بهم صبر و طاقت بده ...
21 مرداد 1391

لالایی

  نی نی اوچولوی مامان اومدم تو این پست لالایی رو که تمرین میکنم تا بعدا برات بخونم وبزارم ...   *لالالالا گل نازم * تويي سرو سرافرازم * تويي سرو و تويي كاجم   * لالالالا گل نرگس * نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز   * هميشه در برم باشي * چو تاجي بر سرم باشي     * لالالالا گل شب بو * نگاهت مي كند جادو * ببينم چشم شهلايت * به زير آن كمان ابرو   * لالالالا گل پونه *انار كردم واسَت دونه * انار سرخ ِ ياقوتي * بخوراي گل، نگير بونه   * لالالالا گلم خوابيد * به ر...
21 مرداد 1391

هفته 34

سلام عشق مامان خوبی؟ چی کار میکنی اونجا ؟ می دونم جات روز به روز داره تنگ تر میشه و می خوای بیای بیرون باور کن صبر من و بابایی هم دیگه داره تموم میشه اینقدر دوست دارم بغلت کنم و بدنت و لمس کنم که نگو ......   
21 مرداد 1391

سونو سه بعدی

سلام نینی جونم الهی مامان فدای اون لگدات بره با اینکه خیلی از این کار می ترسیدم و همه می گفتن خطر داره و نمی دونم آب دورت خیلی داغ میشه ولی بالاخره نتونستم صبر کنم و سپردمت دست خدای مهربون و واسه سونوی سه بعدی رفتم البته باباتم خیلی مخالف بود حالا یه تیکه از فیلم سونوتو میزارم اینجا تا ببینی کجا بودی و چه شکلی ... به مامان جون و خاله هات که نشون دادم می گن شکل باباتی اما من فکر می کنم مماخت مثل مامانیه و لپای تپلت و دهنت مثل بابایی البته زیاد هنوز معلوم نیست به کی رفتی عزیزکم فقط دعا می کنم که صحیح و سالم باشی ... ...
10 مرداد 1391

اولین لگد

اولین حرکتی که ازت فهمیدم زمانی بود که قدم گذاشتیم تو ماه ۶ یعنی اوایل ماه خرداد تکون خوردنت بر عکس بعضی ها که میگن خسته کنندست اصلا برام خسته کننده نبود برعکس خیلی هم لذت می بردم و دوست داشتم الانم که تو ماه هشتیم و حسابی بزرگ شدی اگه یک ساعت تکون نخوری ناراحت میشم و میترسم   فقطدعا می کنم این لحظه ها بدون خطر از سر من و تو بگذره
9 مرداد 1391

مراقبت های بابایی

وای که این بابات من و کشت تو این حاملگی از ترس اینکه از دستت بدیم خیلی مراقبم بود همش میگفت این کار و بکن این کار و نکن   این و بخور اون و نخور اینجوری راه نرو اینجوری نخواب خلاصه خیلی نگران بود ولی خدا عمرش بده توی ۴ ماهی که من ویار داشتم خیلی بهم لطف کرد و خیلی خسته شد از کار و خواب و خورد و خوراک افتاده بود طفلی منم خجالت زدش بودم و هستم
9 مرداد 1391
1